فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

ناهار خوشمزه و مفید

امروز واست ماش پلو با ماهی قزل آماده کردم. ماهی، گوشت قرمز و گوشت مرغو معمولا راحت تر از میگو میخوری. منم سعی میکنم که میگو رو به شیوه های مختلف طبخ کنم تا علاقه مند شی عزیزم ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^   دیروز ناهار واست پلو سفید با کتلت میگو(سیب زمینی آب پز و میگو پخته و رنده شده و تخم مرغ و آرد سوخاری) آماده کردم. خیلی مایل نبودی ولی کمی بهت دادم ^^^^^^^^^^^^^^^^ آب سیب سه نفره ولی وروجک مایل نبود بخوره ^^^^^^^^^^^^^^^ ع زی ز م تا صدای هواپیما رو میشنوی، میگی:هوا یا هبا ...
16 آبان 1391

عید سعید غدیر خم مبارک

سلام هموطنان عزیزم امروز ناهار جیگر بردیم پارک شقایق، بابایی زحمت کباب کردنشو کشید. خیلی خوشمزه بود و چسبید شما هم نوش جان کردی البته چون خیلی گرسنه بودی از روز قبلش چیزی نخورده بودی. اصلا زمین نمینشستی، فقط دوس داشتی راه بری و در پی اون تالاپ تلوپ بخوری زمین  ١٣ آبان     ...
13 آبان 1391

پیازم دوس دارم،بله پیاز

تقریبا ساعت ٩ از خواب ناز پاشدی دیدی دارم پیاز پوس میگیرم. شروع کردی به خوردن پیاز، آخه عروسک من کی صبح زودشو با خوردن پیاز شروع میکنه. * * * * * * * * * * * * * * * * بهت میگم دستامونو میبریم میگی بالا "bella" ,وقتی ل میخوای بگی زبونتو از دهنت میاری بیرون. شاید باور نکنی بارها و بارها من میگفتم دستامونو.... جوابم میدادی :بالا * * * * * * * * * * * * * * * مفهوم کلمات"بده،بیار و..." کاملا متوجه میشی. مثلا میگم توپو بیار، هر جای خونه باشه میاری یا میگم بده به بابایی. توپو میاری و میدی به بابایی. * * * * * * * * * * * * * * * * شبی رفتیم مجتمع آفتاب برات پالتو، جوراب شلواری و کلاه زمستونه گرفتم. اصلا حاضر نب...
8 آبان 1391

باغ باباجون در فصل زرد

سلام روز قشنگ آدینتون بخیر دختر خوشگلم سلام دوستان خوبم سلام عرض شد یه عکس خوشمل با کت و دامنی که مامان جون واست با دقت و ظرافت بافته   .............................. امروز ساعت 11 تا12:30 نا آرومی به سراغت اومد و...بردمت تو محوطه، آقا متینم بودش سوار دوچرخش کردمت و دورت داد باهم بردیمت چرخ وفلک و... ......................................................... ناهار جیگر  بردیم چرامکان کباب کردیم. شما هم با پیاز میل کردی. تا آتیشو میبینی میگی آتیش". تو باغ همش میخواستی بگی پاییز فک کنم میگفتی پایی، یه چیز تو همین مایه ها .......................................
5 آبان 1391

شبی که بیداری را بر خواب ترجیح دادی

سلام بر بانوی خانه مان دیشب کلا گریه و نا آرومی بود البته مابینش کمی بازی هم کردی، نیمه های شب بود متوجه شدم میتونی ٣_٤ مکعب رو هم بچینی چون پیش از این فقط از ویران کردن برج هایی که ما میساختیم لذت میبردی. حالا دیگه خودتم به جمع آبادگران پیوستی و برج چند مکعبی میسازی و مکعب ها رو درون جاش میزاری .تا ساعت ٤ بامداد لالا کردی. شبی رفتیم مجتمع آفتاب، برات بلوز تک سفید گرفتم. از کید کارم خوشم میاد،ببین: ظهر ناهار باشگاه بودیم شماهم کنارمون ماهی خوردی. دوستت دارم عزیزم ...
4 آبان 1391

شروع دومین ماه پاییزی

اولین ماه پاییز یکسالگیت نیز ورق خورد. روزهای شیرین و کمی سختش به پایان رسید و خاطراتش کنج دلم به جا موند. سخت از این جهت که دندونهایت بی تابت کرده ...  امروز یاید تقویم های خونمونو ورق بزنم. تصمیمات جدید برای پر کردن ماه دوم پاییزی بگیریم... ^^ دیشب بابایی از ماموریت تهران واست مسواک رویال آورده بود ^^ نازنینم امروز صبح از شدت دردی که داشتی برات شربت استامینوفن تهیه کردم و یه قاشق مرباخوری بهت دادم تا آروم شی ^^ عزیزم خیلی وقته نون (برکت سفره) کاملا میشناسی و میتونی تلفظش کنی. هرجا ببینی با زبون شیرینت میگی:"نون". همین جا بهت بگم که  نون و برنج و مشتقاتشون از نعمت های خاص خداونده و در نزد ما ...
1 آبان 1391

ادقام سه پست

چهارشنبه، بعدازظهر رفتیم خونه آنیا جون. باهم بازی کردین     مامان جون واست صندلی کوچولوی سبز گرفته، خیلی خوشت اومد، به دنبال ما تکرار میکردی "یندلی" واضح نمیگفتی میخواستی بگی صندلی امروز پنج شنبه ساعت 8 صبح پاشدی. من و بابایی درگیر کارهای خونه شدیم،بخاری سرجاش گذاشتیم ، جای کولرو شستیم و ...ناهار باشگاه بودیم. ساعت 14:30 لالا کردی تا ساعت 18،خیلی تعجب کردم! کارارو ما انجام دادیم شما خسته شدی و حسابی استراحت کردی.آشپزخونه رو فرش کردم که بتونی راحت بیای، کنارم بشینی تا من به کارام برسم. البته اگه با ریخت و پاشات کارجدید برام در نیاری آخه فدات شم این همه میوه ی رن...
21 مهر 1391